مرکّب از: بی + گوهر، بی اصل. نانجیب. بدگهر. بی پدرو مادر. (یادداشت مؤلف)، مقابل نژاده: بی گوهر گوهری ز گوهر نشود سگ را سگی از قلاده کمتر نشود. سنایی. سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری. سوزنی. رجوع به گوهر شود
مُرَکَّب اَز: بی + گوهر، بی اصل. نانجیب. بدگهر. بی پدرو مادر. (یادداشت مؤلف)، مقابل نژاده: بی گوهر گوهری ز گوهر نشود سگ را سگی از قِلاده کمتر نشود. سنایی. سروری را اصل و گوهر برترین سرمایه است مردم بی اصل و بی گوهر نیابد سروری. سوزنی. رجوع به گوهر شود
بدذات و بداصل. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (از ولف). بدسرشت و بداصل. (آنندراج). هرچیز که اصلاًبد باشد. بدنژاد. (ناظم الاطباء). بی اصل. بی گوهر. بدنهاد. بدفطرت. نانجیب. (یادداشت مؤلف) : چه باشد مرا گفت از این کشتنا مگر کام بدگوهر آهرمنا. فردوسی. و رجوع به ترکیبات گوهر شود، ترشرویی. (فرهنگ فارسی معین)
بدذات و بداصل. (برهان قاطع) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء) (از ولف). بدسرشت و بداصل. (آنندراج). هرچیز که اصلاًبد باشد. بدنژاد. (ناظم الاطباء). بی اصل. بی گوهر. بدنهاد. بدفطرت. نانجیب. (یادداشت مؤلف) : چه باشد مرا گفت از این کشتنا مگر کام بدگوهر آهرمنا. فردوسی. و رجوع به ترکیبات گوهر شود، ترشرویی. (فرهنگ فارسی معین)
ناهنرمند و نادان و بی عقل و هیچکاره. (آنندراج). کنایه از مردم بی هنر و بی عقل و هیچکاره باشد. (برهان). نادان و بی هنر و بی عقل. (ناظم الاطباء). بی هنر. هیچکاره، آنچه جوهر ندارد. (فرهنگ فارسی معین). عاری از جوهر: چه راحت است مرا بی حضور حضرت تو چه هستی است عرض را بطبع بی جوهر. قاآنی. و رجوع به جوهر شود
ناهنرمند و نادان و بی عقل و هیچکاره. (آنندراج). کنایه از مردم بی هنر و بی عقل و هیچکاره باشد. (برهان). نادان و بی هنر و بی عقل. (ناظم الاطباء). بی هنر. هیچکاره، آنچه جوهر ندارد. (فرهنگ فارسی معین). عاری از جوهر: چه راحت است مرا بی حضور حضرت تو چه هستی است عرض را بطبع بی جوهر. قاآنی. و رجوع به جوهر شود